اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 86 خرداد 10
نوشته شده در چهارشنبه یازدهم آبان 1384ساعت 12:47 در وبلاگ قبلی ام
عید سعید فطر مبارک
گویند ناصر الدین شاه در یک شب عید فطر، برای جستجوی هلال شوال ( استهلال ) به پشت بام قصر خود رفته بود. ناگهان در چند خانه آن طرف تر دختری بدون حجاب روی بام آمد و همین که شاه را که نامحرم بود، روی بام دید به سرعت برگشت ... و البته از دید تیز بین اعلیحضرت نیز دور نماند.
شاه قاجار ما ... که هم عاشق پیشه بود و هم شاعر... یک دل که چه عرض کنم صد دل داد و همه را در این مصرع جمع کرد: شام عید آن ماه طلعت بی حجاب آمد برون
خواب از سر شاهنشاه پرید و هر چه زور زد و تا صبحگاهان فکر کرد چیزی که درخور آن حال و هوا باشد به فکرش نرسید که نرسید..
صبح فردا که از قضا عید فطر بود، مجلس شاه پر از اعیان و اشراف و امرا شده بود که برای تبریک عید سعید فطر و قبولی طاعات ( نه که خیلی روزه می گرفتند ) به حضور قبله ی عالم رسیده بودند.
شاه ما که هنوز در حال و هوای شب عید بود ، بدون آنکه به ماجرا اشاره کند گفت: من دیروز مصرعی گفته ام و هرچه تلاش کرده ام نتوانسته ام مصراع دوم آنرا آن گونه که دلچسبم باشد بگویم و آنگاه با خواندن آن مصراع از حاضران کمک خواست.
خوب.. طبیعی است که جماعت بادمجان دور قاپ چین و پاچه خواران برره ی علیا و سفلی و ... همه و همه که اتفاقاً خیلی از آنها اهل شعر و ادب هم بودند ... به ولوله افتادند و هر یک چیزی گفتند؛ اما شاه از هیچ کدام خوشش نیامد... چون آنچه او دیده بود که آنها ندیده بودند تا وصف الحال کنند .
بگذریم .. در میان حاضران، یکی بود که پس از کسب اجازه گفت: قبله ی عالم ! فدوی دختری دارم بغایت فصیح و اهل ادب و بلاغت ... اگر اجازه فرمایید این مصراع را بر وی عرضه کنم و نظر او را نیز تقدیم حضور ذات اقدس همایونی بنمایم...
پدر، دخترش را صدا زد و ماجرا را برایش گفت... دخترک زبل که خودش اسباب همه ی این فتنه ها بود و دید که شاه، بد جوری قافیه را باخته است از پدر پرسید: شاه چه گفته است؟
گفت: گفته است:
شام عید آن ماه طلعت بی حجاب آمد برون
دخترک ذلیل مرده گفت: این که کاری ندارد ... این مصراع را به عرض شاه برسانید ببینید مقبول طبع همایونی می افتد یا نه ..؟
ماه می جستند مردم ... آ فتاب آمد برون
القصه .. چون جواب دخترک بر شاه عرضه شد ... گفت: حقا که زیبا گفته است .. او را بیاورید ... چه آنکه حیف است چنین تحفه ای در غیر حرمسرای ما باشد ...
و چونان که بانو، به سرای دربار درآمدندی، سلطان صاحبقران دیدندی که این دخترک همان ورپریده ی دیشبی بودندی که باید از امروز به لقب سلطان بانویی مفتخر گردندی...